جدول جو
جدول جو

معنی خون بسته - جستجوی لغت در جدول جو

خون بسته
(نِ بَ تَ / تِ)
خون منجمد شده. (ناظم الاطباء)، علقه (ع ل ق ) . (یادداشت بخط مؤلف) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خو بستن
تصویر خو بستن
درست کردن چوب بست، برای مثال ز بهر چهارطاق رفعت اوست / که گردون بسته از هفت آسمان خو (نزاری - لغت نامه - خو)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور کردن خون از چیزی. (آنندراج). ستردن خون از چیزی. پاک کردن خون از چیزی. خون ستردن:
ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی
نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ تَ / تِ)
خون خوابیده. کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. (آنندراج) :
شهید چشم تو تا روز حشر می گرید
که خون خفتۀ ما مشکناب می بایست.
ملاقاسم (از آنندراج).
، خونی که قاتل آن مجازات نشده باشد
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ تَ / تِ)
یکی از قله های رشتۀ اصلی جبال البرز است و 4200 متر ازسطح دریا ارتفاع دارد. این قله مربوط به کوههای موسوم به لار است که تا قلۀ دماوند پیش می رود. درۀ نور (از شعب رود خانه هراز) این کوهها را از کوههای شمال جدا می کند. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 37 و 38)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقید. بندی. بطناب بسته شده. به رسن بسته شده:
شنیدم رسن بسته ای سوی دار
بر او تازگی رفت چون نوبهار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
که دهان وی بسته باشد، غیرناطق، حیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
کم خون شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
صلح کردن با پرداخت پول، مصالحه
فرهنگ گویش مازندرانی